مشـــ ـکـ ـاة
آرام آرام میرود و من را ناآرام می کند! اصلا عادت دارد به... سخت است ولی رسم روزگار است هر آمدنی،رفتنی هم دارد... این بار هم مانند دیگر رفتن هایش! من به این گذر کردن ها عادت دارم اما... این بار طور دیگری است... این بار می شکند و میرود! هم خودش را بر سر من هم من را در خودم.... این بار رفتنش بوی بی وفایی میدهد. این بار با رفتنش قنشگ ترین خاطراتم را هم در چمدانش چیده و با خود میبرد! اما تلخی ها را با من تقسیم کرده... یک تقسیم عادلانه! .............. بیا و مردانگی کن و تلخی ها را هم با خودت ببر... بگذار "قدر"ی به آرامش "مطلق" برسم! صبـــــــــرکن... عجله نکن! من روزهایت را با تمام وجود لمس کردم، اما تو چه بی تفاوت از کنار ثانیه ها عبور میکنی! صبــــــــر کن من میترسم میترسم از روزهایی که "پاییز"را پیش رو دارد میدانی که به حال و هوایش عادت ندارم! این انصاف نیست که یک روز بیایی و روزی مرا با انبوهی از خاطرات ترک کنی و بسپاری به دست خزان... صـــــبر کن! کمی آرام تر برو... بگذار دلم آرام آرام نا آرام شود... از:من به :تابستان
Design By : Pichak |